خاطرات جالبی از زندگی انیشتین
سارا افشار
نیازی به توضیح نیست .

یكبار اینشتین از پرینستون با قطار در سفر بود كه مسئول كنترل بلیط به
كوپه او آمد. وقتی او به اینشتین رسید ، انیشتین بدنبال بلیط جیب جلیقه اشرا جستجو
كرد ولی نتوانست آنرا پیدا كند. سپس در جیب شلوار خود جستجو كرد ولی باز هم بلیط را
پیدا نكرد. سپس در كیف خود را نگاه كرد ولی بازهم نتوانست آنرا پیدا كند.بعد از آن
او صندلی كنار خودش را جستجو كرد ولی بازهم بلیطش را پیدا نكرد.
مسئول بلیط گفت : دكتر اینشتین ، من می دانم كه شما كه هستید . همه ما
به خوبی شما را میشناسیم و من مطمئن هستم كه شما بلیط خریده اید، نگران نباشید. و
سپس رفت. در حال خارج شدن متوجه شد كه فیزیكدان بزرگ دست خود را به پایین صندلی
برده و هنوز در حال جستجوست.
مسئول قطار با عجله برگشت و گفت : ” دكتر انیشتین ، دكتر انشتین ، نگران
نباش ، من می دانم كه شما بلیط داشته اید، مسئله ای نیست. شما بلیط نیاز ندارید. من
مطمئن هستم كه شما یك بلیط خریده اید.”
اینشتین به او نگاه كرد و گفت : مرد جوان ، من هم می دانم كه چه كسی هستم. چیزی
كه من نمی دانم این است كه من كجا می روم!!!
 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





دو شنبه 12 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 13:58 :: نويسنده : سارا

درباره وبلاگ

در عمق آرزوی من است که در وجودت خانه ای داشته باشم ، حتی به مساحت یک یاد !
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان سارا افشار و آدرس sara-afshar.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 11
بازدید دیروز : 8
بازدید هفته : 19
بازدید ماه : 11
بازدید کل : 9691
تعداد مطالب : 82
تعداد نظرات : 90
تعداد آنلاین : 1